سنگسار و دوراندازى پندارها و ياوه گوئيها
|
سنگسار و دوراندازى پندارها و ياوه گوئيها |
|
اگر گفته شود در بعضى كتابها چند تا از سوره ها يافت مى شود كه در قرآن ذكر نشده مانند سورة النورين كه نويسنده كتاب دبستان المذاهب آن را نقل كرده، و محدث نورى هم در كتاب فصل الخطاب و آشتيانى در كتاب بحر الفوائد فى شرح الفوائد(111) آن را آورده اند. سورة الحفد و سورة الخلع و سورة الحفظ كه محدث نورى آنا را نيز در كتاب فصل الخطاب آورده و دو سوره اول را سيوطى در آغاز نوع 19 كتاب اتقان نقل كرده و سورة الولاية كه در كتاب داورى نوشته كسروى نقل شده. با اين حال چرا گفتى در قرآن 114 سوره است و چيزى از آن كاسته نشده؟!در پاسخ مى گويم: اولا نبودن آنها در قرآن دليل است بر نبودن آنها از قرآن. ثانيا اگر همانند اين كلمات موهونى كه مادر بچه مرده به آن پوزخند مى زند، و عروس از شنيدن آن به گريه مى افتد، از آيات و سوره هائى باشد كه خدا به آن بندگان خود را تحدى نمود و به مبارزه آن طلبيده است به فرموده اش: فاتوابسورة من مثله (112) فرموده اش: فاتوا بعشر سورة مثله (113) فرموده اش (قل لئن اجتمعت الجن و الانس) هر آينه عربهاى بيابانگرد و باديه نشين و دانشجويان مبتدى همه شان بايد پيامبرانى باشند كه به ايشان وحى مى رسد، تا چه رسد به دانشمندان. و سنجش اين سوره هاى من در آوردى ساختگى را به كتاب مقامات حريرى مثلا مانند سنجيدن كاه است به خاك زردار تا چه رسد به قرآن كه حريرى و پر مايه تر از او توان آن را نيافته اند كه به آوردن سوره از آن لب بجنبانند، اگر چه مانند سوره كوثر چهار آيه باشد. اين ابوالعلاء معرى شاعر نابيناى، زبان عرب كه رهبر و استاد در فنون ادب و شئون كلام است و در نيكو سرودن شعر و دلچسبى نثر انگشت نماست و در علوم عربيت به او مثل زده مى شود و كتابهاى او به نامهاى لزوم مالازلزم و سقط الزند، و شرح الحماسة و نوشته هاى ديگرش گواه فضل و دانش او مى باشد. بنابر آن چه ياقوت حموثى در كتاب معجم الادبا در شرح حال او نقل كرده، اين شخص با اين فضلش در صدد معارضه با قرآن برآمد، و ما گفتار او را در معارضه قرآن مى آوريم و چنانچه تو با ديده علم و معرفت به آن بنگرى برايت روشن خواهد شد كه نسبت آن گفته ها به قرآن مانند پرتو كرم شب تاب است نسبت به فروغ خورشيد درخشان. ياقوت حموى گويد: به خط عبدالله بن محمد بن سعيد بن سنان خفاجى، در كتابى كه در موضوع الصرفه نوشته بود خواندم كه در آن كتاب او پنداشته است قرآن فصاحت چندانى ندارد كه خرق عادت نموده باشد تا اين كه براى پيغمبر معجزه باشد و گمان كرده كه هر فصيح بليغى قادر است مانند آن را بياورد جز اين كه فصحا و بلغا به علت صرفه از آوردن مانند آن ناتوان اند، نه اين كه قرآن در ذات خودش معجزه فصاحت باشد و اعجاز به صرفه عقيده گروهى از متكلمين و رافضه است كه از ايشان است: بشر المرسيى و مرتضى ابوالقاسم كه در كتاب تضاعيف خودش چنين گفته است: گفتار اصحاب اين راى كه گفته اند: از آن هنگام كه قرآن تحدى كرده است ديگر هيچكس نتوانست به معارضه قرآن برخيزد. گروهى از ادبا را بر آن واداشت كه بر اسلوب قرآن مطالبى تنظيم كنند چيزى كه هست عده اى كار خود را ظاهر ساختند، و گروهى آن را پنهان داشتند، و از جمله كسانى كه كارش آشكار شده ابوالعلاء است كه در معارضه با قرآن چنين گفته: اقسم بخالق الخيل، و الريح الهابة بليل، ما بين الاشراط و مطالع سهيل، ان الكافر لطويل الويل، و ان العمر لمكفوف الذيل، اتق مدارج السيل، و الع التوبه من قبيل، تنج و ما اخالك بناج و گفته او: اذلت العائذة اباها و اصاب الوجدة و رباها، و الله بكرمه اجتباه اولاها الشرف بما حباها، ارسل اشمال وصباها، و لايخاف عقاباها. شرح الفه فى الصرفة گروهى پنداشته اند كه خداوند نيروهاى انسانى را از معارضه قرآن باز داشته و بدين جهت از آوردن همانند قرآن ناتوانند، و اگر خدا توان افراد بشر را مهار نكرده بود مى توانستند به معارضه آن برخيزند و مانند آن را بياورند. ديگران معتقدند كه خداى تعالى افراد بشر را از معارضه باز نداشته ولكن بلاغت قرآن در چنان اوجى است كه ايشان توان فكرى آوردن مانند و برابر آن را ندارند. نتيجه هر دو قول يكى است براى اين كه هر دو اتفاق دارند بر اين كه تا روز قيامت از آوردن همانندى در برابر قرآن ناتوان اند، و لو يك سوره، خواه از جهت باز داشته شدن نيروها باشد يا چيز ديگر. مقصود از مرتضى ابى القاسم شريف علم الهدى برادر شريف سيد رضى است. بر افراد شايسته وآگاه پوشيده نيست كه اگر با امثال اين كلمات كه از تر و خشك بهم بافته شده مى شد با قرآن كريم معارضه كرد خداوند بندگانش را به آن تحدى نمى كرد زيرا مردم مى توانستند به آن چه لفظ و معنا بهتر از آن باشد بياورند و همين كه تحدى كرده معلوم است كه خدا؟ عالم به اسرار است مى داند كه چنين توانى در بشر نبوده و نخواهد بود. تازه در آن سوره هائى كه جلوتر گفتم از كتاب دبستان المذاهب و كتاب فصل الخطاب آورده شده، كلماتى هست كه سر و ته آن با هم تناسبى ندارد كه جملات آن بر طبق قواعد نحو نمى باشد و معنائى را نمى رساند. و ما مقدار كمى از سورة النورين را نقل مى كنيم تا سبكى الفاظ و سستى بافتش بر تو روشن گردد. بعضى از آيات آن سوره فاسد و از شكل افتاده اين است: ان الله الذى نور السموات و الارض بماشاء واصطفى الملائكه وجعل من المومنين اولئك فى خلقه يفعل الله مايشاء لا اله الا هو الرحمن الرحيم. از جمله: مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم. از جمله: و لقد ارسلنا موسى و هارون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل فجعلنا منهم القردة و الخنازير و لعنا هم الى يوم يبعثون. از جمله: و لقد آتينا بك الحكم كالذين من قبلك من المرسلين وجعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون. ببين دزد ستيزه گر چگونه بعضى جملات قرآنى را به ياوگوئيهاى خود سر دوزى كرده است تاكم خردان را به اشتباه اندازد و حق و باطل را به هم در آميخته تا مسلمين را بدام اندازد و آشوبى بپا كند و سبك مغزها چون كلمات پراكنده اى مانند صبر جميل و نور السموات (و الى يوم يبعثون و لعلهم يرجعون) را در آن ديده اند كه از قرآن گرفته شده آنها را پذيرفته اند تا بجائى كه قرآن چاپى را ديدم كه اين سوره در حاشيه اش نوشته شده بود و اين كار جز از قارئان گوشه نشين نادان و نوباوگانى كه با ياد گرفتن مخارج حروف حلق يقين كرده اند كه وراء آن چه را آنها مى دانند اصلا علمى وجود ندارد، از ديگرى سر نمى زند، و گويا حافظ از آنها خبر داده كه گويد: آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس هر زمان خرمهره را با در برابر مى كنند مرحوم بلاغى در تفسير خود الاء الرحمن گويد: و از جمله چيزهائى را كه به كرامت قرآن مجيد بسته اند چيزى است كه صاحب كتاب فصل الخطاب از كتاب دبستان المذاهب نقل كرده است و نسبت داده به شيعه كه آنها مى گويند سوزانيدن مصاحف سبب از بين رفتن چند سوره از قرآن شد كه در فضيلت على و خاندانش (ع) نازل شده بود كه از جمله آنها اين سوره النورين است و كلامى را ذكر نموده كه شباهت دارد به 25 آيه، كه در لابلاى آن از جملات قرآن كريم، بر اسلوب پيراسته نمودن آن به دروغ به آن پيوند كرده و اغلاطى در آن ديده مى شود، از جمله خطاى او در سخن اين است كه گفته: و اصطفى من الملائكه وجعل من المومنين اولئك فى خلقه. معلوم نيست از فرشته چه برگزيده شده و چه چيز از مومنين در خلقتش قرار داده شده است. مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم اى كاش مى فهميدم آن مثلشان چيست؟ چون مثل بايد مثل داشته باشد و در اين عبارت مثلى نيست. و لقد ارسلنا موسى و هرون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل معناى اين تعرض و غضب و غرغر كردن چيست؟ بما استخلف چه مفهومى دارد؟ و از بغوا هرون چه اراده شده؟ و ضمير مستتر در بغوا به چه كسانى بر مى گردد؟ و به چه كسى دستور داده شده كه صبر جميل داشته باشد. و لقد آتينا بك الحكم كالذى من قبلك من المرسلين و جعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون معنى (اتينابك الحكم) چيست. و ضمير در منهم و لعلهم به كه بر مى گردد آيا مرجع ضمير در قلب شاعر است و وجه مناسبت در (لعلهم يرجعون) چه مى باشد كه بعد از نقل چند جمله ديگر و ايراد بر آنها گويد: اين بود پاره اى از لغو گوئى اين شخص در اين داستان خنده آور. نويسنده فصل الخطاب از محدثينى است كه كوشش فراوان دارد كه شاذ و غير معمول و بر خلاف قاعده را پى جوئى و دنبال كند، و در اين جا پنداشته است بوسيله امثال آن چه در كتاب دبستان المذاهب نقل شده است گم شده خود را بدست آورده، معذالك گفته است براى اين سوره اثرى در كتب شيعه نيافته پس چه شگفت است از مولف كتاب دبستان المذاهب كه نسبت اين ادعا را به شيعه از كجا آورد و به چه مدركى به شيعيان نسبت داده و آن را در كدام كتاب ايشان يافته، مگر شدنى است كه در كتابها چنين سوره اى باشد؟! ولكن تعجبى ندارد (شنشنه اعرفها من اخزم) (114) چه زياد تهمت هاى ناروا كه به شيعه زده اند، و مانند اين نقل دروغ را از ايشان نقل كرده اند، چنان كه در كتاب الملل و النحل شهرستانى، و مقدمه ابن خلدون و غير آنها از چيزهائى كه بعضى مردم در اين سالها نوشته اند پر است از اين افتراءها(115)
|