بهرام چوبین

تاریخ ایران باستان|آنچه ایرانی ها باید از بهرام چوبین بدانند

بهرام چوبین یا وهرام چوبین یا بهرام ششم یا وهرام چوبینه پسر بهرام گشنسپ از خاندان مهران، یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی بود.بهرام از مردم ری بود.او به علت بلندی قد و لاغر بودن اندام، به چوبین (مانند چوب) معروف شده بود.

تبلیغ

سکه‌ای از بهرام چوبین

واسپوهران یا خاندان ممتاز به رؤسا یا به طور کلی افراد خاندان‌های بزرگ، در زمان ساسانی گفته می‌شود.

ساسانیان اصول ملوک الطوایفی را از اشکانیان میراث یافتند. به‌همین جهت در شاهنشاهی جدیدی که اردشیر یکم تأسیس کرد، در مرتبه دوم از حیث درجات و مراتب، طبقه مقتدر رؤسای طوایف را بازمی‌یابیم و در رأس آنان هفت خاندان ممتاز قرار دارند.

از این هفت دودمان لااقل سه خانواده در عهد اشکانیان حائز این مقام عالی و ممتاز شده‌اند: کارن، سورن و اسپاهبذ که همه از نژاد اشکانیان بودند و لقب پهلو یعنی پارت داشتند. انتساب به سلسله اشکانی را علامت امتیاز می‌دانستند و از این رو بود که از میان سایر دودمان‌های ممتاز عهد ساسانیان بعضی اهتمام داشتند که خود را به نسل اشکانی منسوب کنند، مثل دودمان‌های اسپندیاذ (اسفندیار) و مهران.

این را باید در نظر گرفت که به‌طور کلی املاک ویسپوهران، در سراسر کشور پراکنده بوده، مخصوصاً در پارس و ماد یک کاسه کردن این املاک، امکان نداشته‌است.

در عهد ساسانی، بعضی مشاغل و مناصب ارثی بوده و این مناصب موروثی، به طور تعیین شده، به رؤسای هفت دودمان یاد شده می‌رسیده‌است. به‌طور مثال اسامی سورن و مهران غالباً در میان سرداران لشکر ایران دیده می‌شود و شاید بتوان گفت که مناصب لشکری به این دو دودمان تعلق داشته است.

در زمان ساسانی، خاندان‌های ممتاز یا ویسپوهران به هفت گروه تقسیم می‌شدند.

پارس دارای چند معنی و مفهوم گوناگون است. پارس یکی در معنی نام قومی در فلات ایران بوده‌است و کاربرد دیگر آن نام ایالتی در جنوب غربی مرکز ایران و در مجاورت خلیج فارس بوده‌است که آن را پارسَه می‌نامیدند، و همچنین نام شاهنشاهی پارس که پارسیَه نام داشت تا پیش از به‌کارگیری نام ایران بوده‌است و دیگری کاربرد آن که گسترده‌تر است نام اقوام و ملت‌های دشت و بلندی‌های ایران و شامل مرزهای شاهنشاهی پارس می‌شود، بوده‌است.

در شاهنامه بیشتر از ۷۲۰ بار نام ایران و ۳۵۰ بار نیز نام ایرانی و ایرانیان بکار رفته اما در دنیای غرب، در رم و یونان قدیم به جای ایران نام پرسیس را به کار می‌بردند و علت استفاده از این واژه این بود که یونانیان با اولین قوم ایرانی که آشنا شدند پارسیان هخامنشی بودند، در حالی که پارس از نظر جغرافیایی تنها یک ایالت ایران بوده‌است و در جغرافیای دوره اسلامی نیز به منطقه جنوب ایران گفته می‌شده‌است.

سرزمین البته بارها بزرگ‌تر از استان کنونی فارس بوده‌است و سراسر کرانهٔ خلیج فارس، هرمزگان، یزد، بخشی از اصفهان و بخشی از استان کنونی کرمان را نیز در بر می‌گرفته‌است. در قدیم همهٔ کرانهٔ خلیج فارس و دریای عمان با نام دریای فارس یا دریای پارس شناخته می‌شده‌است.

بر اساس آنچه در تقسیمات کتاب‌های دوره امپراتوری اسلامی (معجم البلدان و کتاب ابن حوقل، مقدسی، استخری و جغرافی نویسان اسلامی قرون وسطی) آمده‌است، ایالت یا “اقلیم فارس جنوب” ایران و کرانهٔ خلیج فارس که در غرب آن خوزیه (اهواز) و بصره (پسراه) و آپالو (ابله) و در شرق آن مکران، کرمانیا و در شمال‌شرقی آن خراسان وجود داشت.

عرب‌ها این منطقه را اقلیم فارس و مردم این منطقه را فارسی می‌نامیدند. اما اروپاییان در تمام دوره‌های تاریخی همه اقلیم‌های ایرانی را پارس و پرسیا نامیده‌اند. پارس‌ها قومی از نژاد آریایی بودند که با اسب‌ها و دام‌های خود در میان دشت‌ها و کوهستان‌های گرمسیری و سردسیری تردد می‌کردند. شاهنشاهی هخامنشی بر یکجانشینی این قوم تأثیر زیادی گذاشت.

نمایی از تخت جمشید ترسیم شده در قرن ۱۶ میلادی

پارت‌ها و پارس‌ها شیوه زندگی تقریباً یکسانی داشتند و بهترین اسب‌سواران زمان خود بودند. به همین دلیل اعراب پس از فتح ایران به بهترین اسب سواران و چابک سواران فارِسْ می‌گفتند.

شاهنشاهی ساسانی (ایرانشهر) در نتیجهٔ اصلاحات اداری قباد یکم و خسرو انوشیروان از ۴ کوست (بخش بزرگ) تشکیل شده بود: خوراسان (شرق یا شمال‌شرق: شامل خراسان، قومس، گرگان، ماوراءالنهر، افغانستان)، خوروران (غرب یا جنوب‌غرب: شامل کرمانشاه، کردستان، لرستان، ایلام، بین‌النهرین، آسیای صغیر)، نیمروز یا پارس (جنوب یا جنوب‌شرق: شامل سیستان، کرمان، پارس، خوزستان، اصفهان، بنادر و جزایر خلیج فارس و دریای عمان، سند، مکران) و آدوربادگان (شمال یا شمال‌غرب: شامل آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، اران، دیلم، رویان، تپورستان، ری). کوست‌ها گاهی نام سرزمین عمدهٔ خود را می‌گرفتند؛ از همین‌روی کوست شمالی “آدوربادگان” نام گرفت و کوست نیمروز هم گاهی “پارس” خوانده می‌شد.

در سال ۵۸۸–۵۸۹ میلادی، در آخرین سال سلطنت هرمز چهارم، لشکریان خاقانات غربی ترک و خزرها به آران و ارمنستان حمله‌ور شدند.در همین زمان در شرق نیز ساوه شاه(شابه شاه، بنا بر نوشتهٔ طبری) به ایران حمله کرد و سپاه صد هزار نفری ایران که در مرز به نگهبانی می‌پرداخت، مغلوب ترکان شد.

بهرام در آن هنگام مرزبان ارمنستان و اثورپاتکان(آذربایجان ) بود. هرمز چهارم بهرام را برای مقابله به سوی ترکان گسیل داشت.

این جنگ به نام نخستین جنگ ایران و ترکان شناخته شده‌ است. بهرام دوازده هزار تن از سوارکاران را برگزید که سن هیچ‌یک از آن‌ها کمتر از چهل سال نبود. این در حالی بود که سپاه پادشاه ترکان تا هرات و بادغیس پیش آمده بودند. گمان می‌رود که بهرام از این روی این رقم سپاهی را انتخاب کرده‌است که عدد دوازده در نزد ایرانیان مقدس بوده و در تاریخ اسطوره‌ای ایران نیز در چند جنگ، مثل جنگ رستم با کیکاووس و جنگ اسفندیار با ارجاسب و جنگ گودرز به خونخواهی سیاوش، نیز دوازده هزار نفر، در سپاه شرکت داشتند و در تمامی این جنگها ایرانیان پیروز شده بودند.

بهرام که سرداری دلیر بود با سپاهی اندک اما زبده، سپاه خاقان را در مرزهای شرقی به شدت شکست داد؛ حتی ساوه شاه (شابه شاه) را کشت و علاوه بر غنایم سرشار و باورنکردنی‌ای که به دست آورد، ترکان را به پرداخت باج نیز ملزم کرد.

نبرد بهرام چوبین با ساوه‌شاه در شاهنامه

ساوه شاه نام یکی از شاهان ترک زاد است که در عهد شاهنشاه هرمزد چهارم ساسانی به ایران حمله کرد. جای گذر سپاه او دشت هری است. نام این خاقان ترک در اصل باغا خاقان بوده که در منابع ایرانی [به اشتباه] ساوه شاه آورده شده است .

در شاهنامه در این باره این گونه آمده است:

شعر شاهنامه

بیامد ز راه هری ساوه شاه
ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه
گر از لشکر ساوه گیری شمار
برو چارصد بار بشمر هزار
ز پیلان جنگی هزار و دویست
تو گفتی مگر بر زمین راه نیست
ز دشت هری تا در مرورود
سپه بود آگنده چون تار و پود
وزین روی تا مرو لشکر کشید
شد از گرد لشکر زمین ناپدید
به هرمز یکی نامه بنوشت شاه
که نزدیک خود خوان ز هر سو سپاه
برو راه این لشکر آباد کن
علف ساز و از تیغ ما یاد کن
برین پادشاهی بخواهم گذشت
به دریا سپاهست و بر کوه و دشت

هرمزد برای رزم با او بهرام چوبینه را به عنوان سپهبد با سفارش مهران ستاد که یکی از در باریان شهنشاه کسری نوشین روان بود گزین می‌کند و سرانجام سپاه او را در هم می‌شکند و سر ساوه شاه را از تنش جدا می‌کند.

مهران سِتاد در شاهنامه پدر نستوه ، موبدی خردمندو راد و جهان‌دیده بود. خسرو انوشیروان او را برای خواستگاری دختری نژاده و زیبا از دختران خاقان چین به آن دیار فرستاد و او با هوشمندی و درایت، بهترین دختر خاقان را برگزید. در روزگار هرمزد از درباریان بود و همو توصیه کرد که بهرام چوبین را به دفع ساوه شاه بفرستد و خود پس از دادن خبر غلبهٔ بهرام چوبین به ساوه شاه درگذشت.

نگاره مهران ستاد در شاهنامه تهماسبی

خسرو یکم معروف به خسرو انوشیروان دادگر (کسرا نوشیروان، انوشه روان) سومین فرزند قباد یکم بود. وی بیست‌و‌دومین شاهنشاه ساسانی بود که حکومت خود را در تیسفون آغاز کرد. ریشهٔ اسم خسرو به معنای نیکنامی است و انوشیروان به معنای ” روح و روان جاویدان”است.

فرمانروایی خسرو با شورش‌های داخلی آغاز شد اما وی موفق شد آن‌ها را سرکوب و آرامش را به کشور بازگرداند.

خسرو یکم بر بشقابی زینتی در کابینه مدال‌های پاریس کشف شده در ایران

در ۷ آذر ۵۸۸ میلادی، ارتش ایران در جنگ با خاقان در بلخ، از جنگ‌افزار تازه‌ای که در آن نفت خام به کار رفته بود، سود برد. در این جنگ بهرام چوبین که در تاریخ نظامی جهان، از او به نابغهٔ رزم نام برده‌اند فرماندهی ارتش ایران را بر دوش داشت. شمار نیروهای خاقان ۳۰۰ هزار تن و شمار سربازان بهرام چوبین، ۱۲ هزار تن بود. بهرام چوبین برای آن‌که زودتر به میدان جنگ برسد، نخست به اهواز رفت سپس از راه یزد و کویر، خود را به خراسان رساند، از این رو، هنگامی خاقان از لشگرکشی بهرام آگاه شد که تا رسیدن سربازان ایرانی به بلخ، تنها ۴ روز مانده بود. بهرام به یگان‌های آتشبار (نفت‌اندازان) گفت که یورش را با پرتاب پیکان‌های شعله‌ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان برهم خورد. در این نبرد، بهرام با ۲ هزار سوار گزیده به جایگاه خاقان یورش برد. خاقان گریخت سپس کشته شد و سپاه بزرگ او از هم پاشید و پسر وی نیز گرفتار شد. این جنگ تنها یک روز به درازا کشید که از شگفتی‌های تاریخ نظامی جهان است.

هرمز چهارم بعد از شکست ترک‌ها از فتح بهرام نگران شد و او را بلافاصله به جنگ بیزانس، در ارمنستان و نواحی جنوب قفقاز فرستاد. بهرام که فرماندهی کل نیروی ایران در مقابل بیزانس را داشت از قوای بیزانس شکست خورد.

هرمز چهارم از سال ۵۷۹ تا ۵۹۰ میلادی شاهنشاه ایران و انیران بود. او پس از پدرش، خسرو انوشیروان برتخت نشست.

سکه هرمز چهارم ساسانی

در دوران شاهنشاهی هرمز، تعداد زیادی از اشراف و موبدان به قتل رسیده و از قدرت آنان در صحنه سیاست ایرانشهر کاسته شد و از سوی دیگر با پشتیبانی او از دهقانان، باعث افزایش قدرت آنان شد. گفته شده که او در طول دوران شاهنشاهی‌اش در ایرانشهر در سفر بود تا به شخصاً از نزدیک به وضعیت مردم رسیدگی کند.

هرمز که می‌خواست غرور وی را بشکند و از این شکست باطناً خشنود بود با ارسال دوک دان و لباس زنانه، به سردار شکست خورده او را به‌طور اهانت آمیزی از فرماندهی سپاه، عزل کرد اما بهرام موفق شد، سپاه تحت فرمان خود را نیز در اهانتی که از طرف هرمز در حق وی شده بود، شریک و همدرد سازد. بدینگونه آن‌ها را نیز با خود، بر ضد هرمز همداستان ساخت و با موافقت و تشویق آنها، علیه هرمز شورش کرد.

خسروی یکم، پدر هرمز، او را پیش از مرگ خود به عنوان شاهنشاه آینده برگزید. این تصمیم برخلاف سنت ساسانی بود، زیرا پس از مرگ شاهنشاه پیشین، لایق‌ترین فرزند او به عنوان شاهنشاه آینده برگزیده می‌شد. اما از آنجایی که هرمز خود را به عنوان رهبری کارآمد ثابت کرده بود، انوشیروان پیش از مرگ خود، وی را به عنوان جانشین خود تعیین کرد.

هرمز در ۵۷۹ میلادی بر تخت عاج نشست. او سیاست‌های اصلاح‌گرانه پدر و پدربزرگش را ادامه داد و از میان مردم و اشراف، طرف مردم را گرفت. با این حال به نظر می‌رسد که او نسبت به کواد و خسرو، خشونت بیشتری به خرج داد. در منابع شرقی، از جمله نوشته‌های مسلمانان، دوستی و دشمنی و حب و بغض نسبت به او به طرز عجیبی درهم آمیخته و نظرات دربارهٔ او ضد و نقیض است. به عقیدهٔ کریستن‌سن، احتمالاً دلیل وجود چنین نظرات متناقضی این بوده که در دورهٔ اسلامی، هنگامی که خداینامگ‌های ساسانی را ترجمه می‌کردند و آن‌ها را به شکل جدیدی درمی‌آوردند، از منابع متعددی استفاده کرده‌اند که در آنها، از یک سو عقاید برخاسته از احساسات توده‌های فرودست و رعایای ساسانیان وجود داشته و از دیگر سو نظرات و احساسات روحانیون و اشراف صاحب امتیاز؛ و این نظرات مختلف با هم تلفیق شده و چنین مجموعه‌ای از رویکردها را نسبت به هرمز پدیدآورده است. تاریخ‌دانان معاصر و اکثر تاریخ‌دانان قرون وسطی، این خشونت را حاصل از خیرخواهی او نسبت به مردم عادی شاهنشاهی خود می‌دانند.

بلعمی به صراحت او را “در عدالت برتر از انوشیروان” می‌خواند. طبری می‌نویسد:

هرمز پسر خسرو پادشاهی با ادب و احسان و دوستدار ضعیفان و فقیران بود و بر اشراف سخت می‌گرفت. پس [اشراف] در کین او ثابت [قدم] شدند و او [هرمز چهارم] نیز کین آنان به دل گرفت… حس دادگری او در حق مردم فوق‌العاده بود.

شورش علیه هرمز چهارم
در زمان هرمزد، ایران و بیزانس بار دیگر وارد جنگ با هم شدند. معروف‌ترین و زبده‌ترین سرداران هرمزد، فردی بود به نام بهرام چوبین[الف] از مردم ری، پسر وهرام گشنسبو از دودمان اشرافی اشکانی مهران؛ مرزبان ارمنستان و اثورپاتکان (آذربایجان) و فرماندهی توانمند و محبوب سپاهیان، و در عین حال پرنخوت و پرمدعا و سخت آزمند قدرت؛ و از این بابت به بزرگان ملوک‌الطوایفی قدیم شباهت داشت. در همین زمان (۵۸۸ م) علاوه بر مشکل رویارویی با بیزانس، یک مشکل دیگر هم از سوی شرق و شمال به وجود آمد: خاقان ترک که در منابع اسلامی شابه شاه (ساوه شاه؛سابه شاه) نامیده شده‌است، و گویا علاوه بر خیال انعقاد معاهدهٔ بازرگانی با بیزانس، رؤیای تسلط بر ایران و بیزانس را نیز در سر می‌پروراند، علی‌رغم خویشاوندی‌ای که با هرمزد داشت، از وضع موجود – مخالفت بزرگان با هرمزد و اشتغال ساسانیان به جنگ با بیزانس – استفاده کرد و در سال ۵۸۸ م. به همراه اتباع هپتالی‌ اش شروع به تاخت‌وتاز در جنوب آمودریا کرد و سپاهیان ایران را در بلخ تاراند و تا شهرهای تالُقان،[ث] بادغیس و هرات پیش رفت. در همین هنگام اعراب مرزنشین در حدود فرات به سرکردگی دو شیخ به نام‌های عباس احول و عمرو بن ازرق هم بر ساسانیان شوریدند و سرزمین‌هایی را که تا کرانه‌های فرات امتداد داشتند، مورد غارت قرار دادند. طوایف ترک و خزر نیز از طریق خزر و تنگهٔ داریال (دربند باب‌الابواب) به آران و ارمنستان حمله کردند.

هرمزد، بهرام را با سپاهی به دفع متجاوزان شرقی گسیل کرد. سپاه بهرام کم‌تعداد، ولی متشکل از جنگاورانی زبده و کارآزموده بود، و او توانست خاقان را به شدت شکست دهد. بهرام حتی شابه شاه را هم کشت. سپس جنگ دیگری با دشمن کرد که در آن پسر خان بزرگ هم به اسارت درآمد. در این جنگ، گذشته از غنایم سرشار و باورنکردنی‌ای که به دست ایرانیان افتاد، آن‌ها ترکان را به پرداخت باج نیز واداشتند (۵۸۸ م). همچنین هرمزد سپاه بزرگی به جنگ خزرها فرستاد و آنان را به سختی شکست داد و مجبور به بازگشت کرد. کار مقابله با شیوخ عاصی عرب هم آسان بود و آن‌ها با دریافت مبلغی اندک، حاضر شدند از ادعاهای خود کوتاه بیایند و میان‌رودان ایران را تخلیه کنند.

این پیروزی چشمگیر و نیز پیشینهٔ تباری طولانی‌تر بهرام نسبت به ساسانیان،باعث تکبر و نخوت هرچه بیشتر بهرام شد. هرمزد که کم‌کم از پیروزی‌های این سردار نگران می‌شد،او را به فرماندهی کل سپاه در برابر بیزانس گماشت و بلافاصله به جنگ در لازیکا، ارمنستان و نواحی جنوبی قفقاز گسیل داشت (۵۸۹ م). اما بهرام که از موفقیت‌های چشمگیر پیشین و این انتصاب مهم بسیار مغرور شده بود، در جنگ با بیزانسی‌ها شکست سختی خورد. هرمزد که فرصت مناسبی یافته و از شکست او باطناً خشنود شده بود و می‌خواست غرور وی را بشکند، به نشانهٔ تحقیر، دوکدان و جامه‌ای زنانه برای او فرستاد و او را به طرز موهنی از فرماندهی سپاه برکنارکرد. اما بهرام با نمایش زیرکانه‌ای که ترتیب داد، موفق شد سپاه تحت امرش را در اهانتی که پادشاه به او کرده بود، شریک و همدرد کند و احساسات آن‌ها را تحریک نماید.

سربازان وفادار به بهرام، این توهین شاهنشاه به سردار محبوبشان را توهین به خود قلمداد کردند و به شدت برافروختند و بهرام به پشت‌گرمی این هواداران و به سبب اطمینان و اعتمادی که نسبت به وفاداری و سرسپردگی آنان داشت، علم طغیان علیه شاه برافراشت و اهانت شاه را با شورش و اعلام استقلال از حکومت مرکزی پاسخ داد (۵۸۹ م). این طغیان باعث شد آتش فتنه‌های گوناگون از هر گوشهٔ مملکت شعله‌ور شود، چون غیر از سپاه بهرام، دسته‌هایی از یک سپاه دیگر هم که در حوالی نصیبین از بیزانسی‌ها شکست خورده بودند و از خشم و تنبیه شاه می‌ترسیدند، در طغیان با بهرام هم‌نوا شدند. وضعیت در تیسفون هم به ضرر هرمزد بود: عدالت خشونت‌بار شاهنشاه و تندی‌های او با نجبا و درباریان، آنان را سرخورده و به شدت از شخص شاه منزجر کرده بود. هیربدان و موبدان هم از سیاست‌های دینی هرمزد شدیداً ناراضی بودند و در واقع هر چهار پایهٔ تخت سلطنت به لرزه افتاده بود.

واقعهٔ شورش بهرام از آن جهت که نخستین باری بود که فردی خارج از خاندان ساسان ادعای سلطنت و علیه حکومت مرکزی شورش می‌کرد، حائز اهمیت است. این شورش احتمالاً تکان شدیدی به ساسانیان وارد کرده بود. وقوع شورش مزبور شاید به سبب خصوصیات نظام متمرکز نیرومند و مشکلات تبلیغات مربوط به شاهنشاهی در حکومت ساسانی هنگام روی کار آمدن فرمانروایی ضعیف یا مورد نفرت بوده باشد. نهادهای اصلاح شدهٔ زمان قباد اول و خسرو اول با گذشت زمان استوارتر شده و کم‌کم چنان نیرویی یافته بودند که به رغم آشوب‌ها و تنش‌های سیاسی موجود در ساختار قدرت، به خوبی به کار خود ادامه می‌دادند. همین مسئله در مورد امور محلی نیز صادق بود؛ دهقانان تبدیل به مقامات رسمی و مهمی شده بودند، و در نظر اهالی هر محل، اداره کردن امور آن محل بخصوص و پرداختن به مسائل و موضوعات محلی و جزئی از پرداختن به مسائل کلان سیاسی امپراتوری اهمیت بیشتری یافته بود.

بهرام روی پشتیبانی موبدان و بزرگان ناراضی حساب می‌کرد. علاوه بر این او از اینکه سوءظن موجود بین هرمزد و پسرش خسرو، پادشاه را از اخذ تصمیم قاطع برای مقابله با او باز خواهد داشت، تا حدی مطمئن بود، چون طبق یک روایت طبری، ظاهراً خود او در ایجاد نفاق و وحشت بین پدر و پسر دست داشت و ترتیب کار را طوری داده بود که خسرو به سبب ترس از پدر، پایتخت را ترک کند. اما به نظر می‌رسد بهرام برخلاف انتظاری که داشت، حمایت چندانی از بزرگان ندید. با این حال، باز هم هرمزد از جانب پسرش و هواخواهان او نگران بود، و در نتیجه دیگر در تیسفون احساس امنیت نکرد و به ویه‌کواذ (بهقباد) در نزدیکی سلوکیه نقل مکان نمود.

تصویری از نبرد خسروپرویز و بهرام چوبین در شاهنامه

سلوکیه نام یکی از بزرگترین شهرهای جهان باستان در روزگار سلوکیان و پس از آن‌ها بود. این شهر در میانرودان در کرانهٔ باختری رود دجله و روبه‌روی شهرک اوپیس(و در آینده تیسفون) جای گرفته بود. پایه‌گذار این شهر سلوکوس یکم بود که با برپایی این شهر در سال ۳۰۵ (پیش از میلاد) آن را به نام خود نامگذاری کرد و آن را نخستین تخت‌گاه امپراتوری سلوکی نهاد.

این شهر را در دوران ساسانی، ویه‌اردشیر می‌خواندند و عرب‌ها آن را بهرسیر ضبط کرده‌اند. این شهر یکی از هفت شهر تشکیل دهندهٔ مدائن محسوب می‌شد. در این دوران شهری نسبتاً بزرگ بود با کوچه‌های سنگفرش و بازار بزرگ. مخصوصاً عیسویان در آنجا فراوان بودند و سوداگران یهودی نیز بازار پر ازدحام آن را رونق می‌بخشیدند.

پیکار با خسرو پرویز

بهرام چوبین حاضر نشد که به فرمان پادشاه جدید در آید زیرا خود سودای پادشاهی داشت. دودمان بهرام مدعی بودند که از نسل شاهان اشکانی اند و بهرام بر این امر تکیه کرده خود را پادشاه نامید. از آن جا که سپاه بهرام نیرومند بود، خسرو رو به هزیمت گذاشت. بهرام فاتحانه به پایتخت آمد و به نام بهرام ششم و به دست خود تاج بر سر گذاشت و به نام خود سکه زد. در این میان خسرو از سرحد ایران گذشته به امپراتور بیزانس موریکیوس پناه برد.

یک سال پادشاهی بهرام همراه با یک سلسله شورش و فتنه بود. وندوی دایی خسرو که دستگیر و زندانی شده بود، به یاری چند تن از بزرگان رهایی یافت و پیشرو مخالفان بهرام شد. وندوی به آذربایجان گریخت و نزد برادر خود گستهم بیاری خسرو پرویز برخاستند.

خسرو همراه با سپاهی که امپراتور موریکیوس در اختیارش گذاشته بود به ایران برگشته و با سپاه بهرام در حوالی گنزک اثورپاتکان (آذربایجان) جنگید و بهرام پس از شکست، رو به هزیمت نهاد.

جنگ خسرو و بهرام چوبین

سرانجام بهرام چوبین

در سال ۵۹۱ میلادی بهرام چوبین بعد از شکست در نبرد نهایی با خسرو و سپاهیانش، همراه با باقی‌ماندهٔ سپاهش به سوی ترکان گریخت و با مهربانی تمام از سوی خان ترک پذیرفته شد. در مآخذ پارسی از این خان ترک نامی برده نشده‌است. گمان می‌رود این خان یون یوللیق یا دولان خان، فرمانروای خاقانات شرقی ترک باشد که با خاقانات غربی ترک جنگ داشتند و شاید به همین سبب بهرام را پناه داد. خسرو با هدایایی که برای خاتون همسر خان ترک فرستاد، موجبات کشته شدن بهرام را فراهم کرد. خاقان ترک که از مرگ بهرام، غمگین شده بود، از گردیه خواهر بهرام چوبین، خواست که به همسری برادر خاقان، درآید. گردیه پیشنهاد خاقان را نپذیرفت و همهٔ سپاهیانی را که همراه برادر وی، بهرام، به دیار ترکان آمده بودند، از دیار ترکان بیرون آورده و به ایران بازگرداند.

بهرام چوبین در ادبیات ایران

داستان بهرام چوبین در کتابی به عنوان بهرام چوبین نامگ در عهد باستان وجود داشته‌است که متأسفانه برجای نمانده‌است. مورخان ایرانی چون طبری، دینوری، بلعمی، و فردوسی نیز مطالبی از این داستان را به رشتهٔ تحریر کشیده‌اند.

سرگذشت پرحادثهٔ بهرام چوبین در اذهان ایرانیان تأثیری قوی گذاشته‌است و موجد افسانهٔ شیرینی به زبان پهلوی شده‌است که مطالب آن را مورخان عرب و ایران خاصه فردوسی در کتب خویش آورده‌اند. مؤلف گمنام این روایت توانسته‌است سرگذشت آن سردار بزرگ ناکام را با بیانی کافی، مجسم و محسوس کند. بنابر قول او بهرام نه تنها در لشکرستانی از قهرمانان مشهور به‌شمار می‌آمده، بلکه در خصال مردانه و اطوار شایسته دارای مقامی عالی بوده‌است.

تنگ بهرام چوبین تنگه‌ای کم عرض و مرتفع با موقعیت استراتژیک در دامنه کبیرکوه و در مجاورت روستای ارمو از توابع شهرستان دره‌شهر واقع در استان ایلام می‌باشد.این تنگه با آثار باقی‌مانده از دیوار و دژهای نظامی به بهرام چوبین از ژنرال‌های دوره ساسانی منسوب است، و مکانی بوده برای پناه گرفتن بهرام چوبین در زمان شورش علیه خسروپرویز. آثار به جا مانده عمدتاً شامل قلعه‌ای از سنگ و گچ و پلکان بر دیواره‌های سنگی است. همچنین این مجموعه دارای چهار آب‌انبار سنگی و ناودانک‌های ارتباطی برای نگهداری آب شرب برای مدت طولانی است.

تنگه بهرام چوبین از مناطق گردشگری در فصل بهار و تابستان برای مردم دره شهر و شهرستان‌های مجاور به‌شمار می‌آید.

داخل تنگه بهرام چوبین و همچنین محدوده پشت آن، محیط بسیار مناسب و بکری برای حضور متعدد حیوانات و پرندگان مختلف است. بر اساس روایت‌های قدیمی، بهرام، سردار ساسانی در روزگاران قدیم برای شکار به این تنگه می‌آمده است. همچنین این تنگه در یکی از مناطق سرسبز و خوش آب و هوای استان ایلام قرار گرفته است، از این سو بهرام برای خوش گذرانی و تفریح با چاشنی شکار این منطقه را مقصدی جذاب برای خود می‌دیده است.

تنگه بهرام چوبین، از نظر نظامی نیز برای بهرام اهمیت زیادی داشته است و این را می‌توان از دیوارهای تاریخی ساخته شده بر روی صخره‌های این تنگه که آن را تبدیل به دژی امن کرده‌اند، دریافت. در واقع بهرام برای خودش در این تنگه مخفی گاهی ساخته بود که در زمان شورش علیه خسروپرویز بتواند در آنجا پناه بگیرد.

بخشی از دیوار دژ که تا حدودی تخریب شده‌ است

وجه تسمیه کهگیلویه

*ﻭﺟﻪ ﺗﺴﻤﯿﻪ "ﮐﻮﻩ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ یا ﮐُﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪ"*

*سالها در این استان بودم ولی هیچگاه مفهوم نام استان را که برگرفته از کجاست را نمی دانستم .* *خواندنی و با ارزش است .*

*" ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ" ﭘﺴﺮ " ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ" ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺍﺩﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ‏( ﮐﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪ ﺑﻮﯾﺮﺍﺣﻤﺪ ﻭ ﻣﻤﺴﻨﯽ ﮐﻨﻮﻧﯽ ‏) ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻗﺮﻥ ﺩﻭﻡ ﻫﺠﺮﯼ ﻋلیهﺣﺎﮐﻢ ﺩﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ ﻋﺒﺎﺳﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺧﺎﺳﺘﻪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ . ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﯿﺎﻡ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ ‏( ﺧﺮﻡ ﺩﯾﻨﺎﻥ‏) ﺩﺭ ﻧﻘﺎﻁ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻭﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺘﺤﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ " ﻣﺰﺩﮎ" ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺷﻬﺮ ﯾﺎﺳﻮﺝ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.* *ﺑﺮﺧﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﻭﺩﺍﺕ ﻭﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯿﻬﺎﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﺍﻭ ﻭ ﺑﺎﺑﮏ ﺩﺭ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺍﺳﺖ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﻭﺗﻬﺪﯾﺪ ﺍﻋﺮﺍﺏ، ﻣﻬﻢ ﻭ ﻗﯿﺎﻣﺶ ﺑﺎﺭﺯ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﻣﺮﮐﺰ ﻗﯿﺎﻡ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ " ﮐﻮﻩ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ" ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺯﯾﺎﺭﯼﻣﻤﺴﻨﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﮔﯿﻠﻮﻣﻬﺮ" ﺑﻪ ﯾﺎﺩ " ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ" ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻭﻗﺖ ‏ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﻋﺰﺍﻣﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﻭ ﻟﺮﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﺤﺖ ﺳﯿﻄﺮﻩ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺍﺑﻮﺩﻟﻒﻋﺮﺏ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺧﺒﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﻒﺁﻥ ﺷﻌﺮ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮ ﺍﻭ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﻧﺪﻭﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﯿﺰﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺣﺎﮐﻢ ﻋﺮﺏ ﻗﺮﺍﺭﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ.* *ﻗﺮﯾﺐ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﻟﯿﺚ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻗﻮﺍﯼ ﻋﺒﺎﺳﯽ ﺩﺭ ﻓﺎﺭﺱﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﯿﺰﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﻓﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.*
*ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﯾﻮﻍ ﻋﺒﺎﺳﯿﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻋﻠﯿﺮﻏﻢ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﯼ ﻧﺎﻣﺶ ﺩﺭ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﮐﻬﮕﯿﻠﻮﯾﻪﺑﻮﯾﺮﺍﺣﻤﺪ ﮐﻤﺘﺮ ﻓﺮﺩﯼ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ .*
*ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺑ ﺰﺭﮔﻤﺮﺩ ﺩﻻﻭﺭ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳت.*

فیلم های  برتر جهان

ی‌باشد:

بهترین فیلم های سینمای جهان

بهترین فیلم های سینمایی جهان

نیاکان ایرانیان

نیای مشترک انسان‌ها

بنا به شواهد متقن باستان‌شناسی، انسان‌شناسی و ژنتیک، نیای مشترک تمامی مردمان کنونی زمین در حوالی ۶۰ تا ۷۰ هزار سال پیش قاره آفریقا را به مقصد دیگر نقاط جهان ترک کرد. فلات ایران یکی از نخستین جغرافیایی بوده که در سر راه این اجتماعات خارج‌شده از آفریقا قرار داشته است. این‌ انسان‌های هوشمند هوشمند، اولین شکارچی-گردآورندگانی بودند که به صورت دسته‌های کوچک، آرام‌آرام در فلات ایران پخش شدند و بعد در ادامه می‌آیند می‌شوند آن روستاهای اولیه بعد می‌آیند می‌شوند شهرهای اولیه، بعد دولتشهرها شکل می‌گیرند، بعد پادشاهی عیلام به وجود می‌آید، بعد شاهنشاهی ماد و هخامنشی و تا می‌آییم جلوتر.

یک پله قبل‌تر، قبل از اینکه انسان‌های هوشمند هوشمند از آفریقا وارد فلات ایران شوند چه؟ آیا در آن زمان (قبل از حدود ۵۰ هزار سال پیش) فلات ایران خالی از سکنه بوده است؟ خیر، شواهد بی‌شمار باستان‌شناسی حاکی از این است که نوع دیگری از انسان به نام انسان نئاندرتال در ایران زندگی می‌کرده است. انسان نئاندرتال که شاید اسمش را شنیده باشید، پسرعموی ماست و پسرعموی تنی ما هم هست، زیرا اکنون می‌دانیم با همدیگر تبادل ژن کرده‌ایم. ما همه‌مان یک تا چهار درصد در ژنمان، ژن نئاندرتال داریم. قبلا اگر اسم نئاندرتال به گوشمان می‌خورد همیشه یادآور یک موجود زمخت پشمالو بود که با یک گرز در غار ایستاده تا فقط یکی را بگیرد بزند. این تصویر منفی را اشتباه در بازسازی بدن و چهره نئاندرتال‌ها در ابتدای قرن بیستم برای ما درست کرده است. در ابتدای قرن بیستم جمجمه‌های آدم‌های بیمار و به نسبت پیر مبنای بازسازی چهره نئاندرتا‌ل‌ها بودند. درست مانند این است که جمجمه و بدن فردی ۸۰ ساله و بیمار را در دو هزار سال دیگر مبنای بازسازی چهره و اندام ما قرار دهند. با پیشرفت علوم دیجیتال و توانایی رایانه‌ها در ساخت مدل‌های سه‌بعدی، اکنون می‌دانیم که اگر صورت و موهای نئاندرتال را اصلاح کرده و لباسی امروزین به او بپوشانیم، تشخیصش برای غیرمتخصصان بسیار دشوار خواهد بود.

پس اکنون می‌دانیم که قبل از اینکه انسان‌های هوشمند هوشمند از آفریقا خارج شوند این نئاندرتال‌ها بودند که در فلات ایران زندگی می‌کردند، اما کجای فلات ایران؟ پاسخ بازهم ساده است: تقریبا در سرتاسر آن. غاره پبده بختیاری و قبل از ان جاهایی که ما الان داریم کاوش می‌کنیم غار قلعه کرد است در نزدیک آوج، استان قزوین. اگر نام این محوطه را در موتور جست‌وجوگر گوگل قرار دهید، متوجه خواهید شد که این غار قدیمی‌ترین محوطه باستانی در فلات ایران است. قدمت لایه‌های باستانی غار قلعه کرد فراتر از ۴۷۰ هزار سال است. نئاندرتال‌ها از ۴۰ هزار تا ۴۰۰ هزار سال پیش در کره زمین و از جمله در فلات ایران زندگی می‌کردند. این به این معنی است که سابقه حضور انسان در ایران به قبل از انسان نئاندرتال بازمی‌گردد. نئاندرتال‌ها مثل اجداد انسان هوشمند هوشمند ما، شکارورز-گردآورنده بودند. آنان شکارچیان زبردستی بودند و به خوبی با محیط خشن و سرد پیرامون خود سازگاری داشتند.

همان‌گونه که اشاره شد، پیش از انسان نئاندرتال نیز انواع دیگری از انسان (انسان راست‌قامت، انسان هایدلبرگ، انسان دنیسووا) (؟) در ایران زندگی می‌کردند که ما شواهد حضور آنها را در شکل ابزارهای سنگی‌‌اش داریم. گرچه شواهد سنگواره‌ای این انسان‌ها هنوز از ایران گزارش نشده است ولی دور تا دور فلات ایران مملو از شواهد سنگواره‌ای این انسان‌هاست، در گرجستان، در پاکستان، در آسیای مرکزی، در ترکیه و در جمهوری آذربایجان. بنا به شواهد سنگواره‌ای و باستان‌شناختی، انسان راست‌قامت حوالی دو میلیون سال پیش از آفریقا خارج شده و شواهد باستان‌شناسی در ایران و مناطق پیرامونی آن به روشنی حاکی از این است که فلات ایران از حدود دو میلیون سال پیش محل سکونت انواع جوامع انسانی بوده است.

صحبت پایانی من این است که فلات ایران دارای سابقه چند صد هزار سال حضور انسان است و یکی از معدود مناطق روی کره زمین است که حضور انسانی ممتد دارد.”شرق

علاقمندان چهارمحال، چهارمحال در نقشه خوارزمشاهیان در دل بختیاری پیدا کنید

نقشه خوارزمشاهیان

https://www.google.com/imgres?imgurl=https%3A%2F%2Fupload.wikimedia.org%2Fwikipedia%2Fcommons%2Fthumb%2F5%2F53%2FIran-kharazmshahids2.jpg%2F450px-Iran-kharazmshahids2.jpg&tbnid=y1gzf-7r5JbzWM&vet=1&imgrefurl=https%3A%2F%2Ffa.wikibooks.org%2Fwiki%2F%25D8%25AA%25D8%25A7%25D8%25B1%25DB%258C%25D8%25AE_%25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25B1%25D8%25A7%25D9%2586%2F%25D8%25AE%25D9%2588%25D8%25A7%25D8%25B1%25D8%25B2%25D9%2585%25D8%25B4%25D8%25A7%25D9%2587%25DB%258C%25D8%25A7%25D9%2586&docid=jQMTpB4nL0euxM&w=450&h=314&itg=1&hl=fa&source=sh%2Fx%2Fim

یول برینر ور نقش خشخاش هم یک گل است با لباس بختیاری

یول برینر در لباس بختیاری در اردوگاه رحمان خان با لباس بختیاری ایفای نقش کرده است در تجارت تریاک که با اورانیم ضعیف شده برای ردیابی تریاک ها در نقش مامور جهانی مبارزه با مواد مخدر بازی کرده است هنگامی که با لباس بختیاری با صدها سرباز از پل خواجه می گذرد شاید یکی از ماندگار ترین صحنه ها سوار بختیاری در قدیم باشد

خط ما ایرانی است یا عربی

*خط ما پارسی است یا عربی؟* نخستین ابهامی که درباره عربی بودن خط ما بر اندیشۀ کنجگاوان می گذرد ، که چگونه ایرانیان در کشور پهناور خود ، چند ین گونه خط و گویش بومی داشته اند ، به یکباره آمده و خطی از بیابانهای تفته و میان قبائل فاقد مدنیت ، وام گرفته وبه جای خط کهن خود به کاربرده اند ؟ .... اعراب خطی را که درباره اش سخن می گوییم کوفی می نامند و برای نخستین بار در حیره و کوفه با خط آشنا شده و آنرا کوفی نامیدند . زیرا تا پیش ازآن با خط آشنا نبودند و به گفته استاد رکن الدین همایون فرّخ ، اعراب خط نداشته اند و خطی که از حمیر و انبار به حجاز رفته و در زمان ظهور اسلام انتشار یافته ، خط عربی نیست بلکه یکی از متداول ترین خطوط ایرانی بوده که با دگرگونی هایی برای نوشتن زبان عربی بکار رفته است. تغییرشکل الفبای ایرانی به صورت کنونی پس از اسلام روی داد ، تا فراگیری آن برای نو آموزان عرب آسان باشد . حیره سرزمینی بود در کرانه فرات و مردمان این شهر مهاجرین عرب بنام لخمیان بودند که درآن دیار فرود آمده و شهر حیره را بنا نهادند . حاکمان حیره دست نشاندگان شاهنشاهی ساسانی و تابع ایران بودند . در آن روزگار برای آسان شدن امور میان حیره و دربار ایران ، دبیران ایرانی برآن شدند تا الفبای خط پارسئ میانه ـ پهلوی را اندکی دگرگون ساخته و با افزودن هشت واژه « ث ح ط ظ ص ض ع ق » شمار واژه های آن را به 32 رسانده و بدین گونه زبان اعراب حیره را که نبتی – عربی بود با این خط ِ تکامل یافتۀ ایرانی بنگارند. واژۀ ط دسته دار در پهلوی اشکانی دیده می شود ولی در پهلوی ساسانی جای خود را به ت دونقطه داده است . در نتیجه الفبایی که امروز عربی خوانده میشود خطی برگرفته از خط های کهن ایرانی است که از فرگشت خط ایرانی کهن به ایرانی هخامنشی ـ اشکانی و ساسانی پدیدار شده و سرانجام خط دبیرۀ پارسئ امروزی از آن پدید آمد . حال اگراین خط عربی بوده ؟ در عربستان اختراع و استفاده میشد ؟ ! .. 1ـ *چرا قرآن را با آن به نگارش در نیاوردند* ؟ ... چرا ایشان تا هنگام خلافت عثمان به گردآوری قرآن نپرداختند ؟ و تنها پس از تهاجم به ایران و آشنایی با خط ، آکادمیسین های ایرانی درحیره به تدوین آن همت گماردند ؟ ... 2- اگراین خط از دیرباز در استان حجاز و کاروانشهر مکه کاربُرد داشته ، *پس نشانه هایش کجاست که تاکنون نوشته ای ازآن که مربوط به پیش از خلافت عثمان و ظهور اسلام باشد، بروی تکه ای سنگ, دیوار, لوح گلی یا چرم یافت نشده است* ؟ ... 3- مهمتر از همه ، خط ، میان مردمی پدید می آید که نیاز و ضرورت آن را حس کنند و بستر کارگیری آن در فرهنگ خود داشته باشند . اعراب نه از زمینه های پیدایش خط برخوردار بودند و نه به آن نیاز داشتند . *کلمۀ خط برگرفته از واژۀ ایرانئ کهن کت است که به زبان اعراب راه یافت* و سپس درسده های میانه به دست تحصیل کردگان پارسی به ابزار نوشتن در آمده و بر پایه ای که سیبویه - دبیر ایرانی گذارده بود ، صرف شد . ایرانیان ، نقش مهمی در تکامل خط نوشتارئ قرآن و خط عربی داشته اند . بر خلاف تصّور بسیاری ، که ما خط کنونی را از عرب‌ ها وام گرفته ‌ایم کاملأ اشتباه است ، خط فارسی بعد از اسلام نوع تکامل یافته از خط در زمان اشکانیان و ساسانیان یعنی پهلوی و اوستائی بود . این خط که در سده های پیش وارد عربستان شده و با زبان عربی تطبیق داده شده بود ، بار دیگر پس از تهاجم اعراب وارد ایران شد و ایرانیان در تکامل و در تبدیل آن به هنر خوشنویسی نقش عمده‌ ای داشته‌ اند . ایجاد نقطه و اِعراب در خط عربی را به‌ فردی بنام ابو اسعد دؤلی الفارس و در قرن اول هجری نسبت داده اند که برای درست خواندن قرآن توسط غیر عرب ‌زبانان از جمله ایرانیان ابداع کرد . ایرانیان بر اساس نیاز زبانی ، الفبای فارسی را قرنها پیش پدید آورده بودند از سده سوم هجری به علت نامه‌ نگاری ‌های دیوانی ، خط‌ های مانوی و پهلوی ، جای خود را به الفبای فارسی دادند . از ریشۀ فارسئ الفبای کنونی موسوم به عربی ، می توان به تشابه عجیب خط اوستائی و کوفی پی برد و در صدر اسلام در زبان عربی از نقطه استفاده نمی شد که ما آنرا باب کردیم . ناگفته نماند که پیدایش خط نیاز به بستری برای رشد و تکامل دارد که اقلیم عربستان عناصر آن را در اختیار اهالئ شبه جزیره قرار نمیداد . به گزارش تاریخ نگاران نامدار ، در سراسر شبه جزیره عربی حدود پانزده نفر سواد نوشتن در حد میرزا بنویس در امور حمل و نقل کالا داشتند که با این بضاعت اندک توانائئ ابداع خط در اختیار آنها نبود . در حالی که این خط در امپراتوری ایران در ادارۀ امور در زمان اشکانیان و ساسانیان حدود هزار سال مورد استفاده و فرصت تکامل داشته است ... خوانش و بینش ....سلیمان تاریخ خط وتقویم درایران

زیگورات

کاخ و نیایشگاه ۳۳۰۰ ساله باشکوه ایران باستان در هوژِستان زیگورات دوراونتاش (به آشوری: Dūr Untaš، به ایلامی: Āl Untaš dNapiriša) که بیشتر با نام چُغازَنبیل شناخته می‌شود، نیایشگاهی باستانی است که حدود ۱۲۵۰ سال پیش از میلاد در تمدن ایلام ساخته شد. با تاجران ایران درامد دلاری کسب کنید. مشاوره رایگان با تاجران ایران درامد دلاری کسب کنید. مشاوره رایگان با دقت ببینید yektanet-logo-signتبلیغ این زیگورات، بنای مرکزی محوطه باستانی به‌جای مانده از مجموعهٔ عیلامی دوراونتاش (شهر اونتاش) است که نزدیک شوش در استان خوزستان قرار گرفته‌است. چغازنبیل در سال ۱۹۷۹ میلادی به عنوان نخستین اثر تاریخی از ایران در فهرست میراث جهانی یونسکو جای گرفت و معماری منحصر به فرد آن، در کنار زیگورات‌های کشف شده در میان رودان، برای باستان‌شناسان و علاقه‌مندان به تاریخ و میراث فرهنگی جهانی شناخته شده‌است. تا پیش از کشف زیگورات‌های کُنار صَندَل و تپه سیَلْک، چغازنبیل تنها نمونهٔ یافت شده از این نوع بنا در ایران بود. خاورشناسان چغازنبیل را کهن‌ترین ساختمان مذهبی شناخته شده در ایران می‌دانند.به معنای واقعی کلمه چغازنبیل بزرگ و مهم است. نام خوزستان در دوران هخامنشیان خوزستان یعنی سرزمین مردمان خوزی یا هوزی. در سنگ‌نوشته‌های فارسی باستان که مربوط به ۲۵۰۰ سال پیش هستند برای نامیدن سرزمین عیلام (یعنی منطقهٔ جنوب غربی ایران امروز و دربردارندهٔ خورستان امروز) واژه‌های -ʰŪja و -ʰŪvja به کار رفته است. این واژه‌ها ۲۴ بار در سنگ‌نوشته‌های داریوش بزرگ و یک بار در سنگ‌نوشته‌ای از خشایارشا ثبت شده‌اند. همین واژهٔ -ʰŪja است که در زبان فارسی تبدیل به خوز شده‌است. واژه‌های -ʰŪjiya و -ʰŪvjiya نیز ۷ بار در سنگنوشته‌های داریوش بزرگ به کار رفته‌اند که در واقع صفت و به معنای «خوزی یعنی اهل سرزمین -ʰŪja و -ʰŪvja» هستند. همین واژهٔ -ʰŪjiya است که در زبان فارسی تبدیل به خوزی شده‌است. استرابون و پلینیوس از خوزستان به اسم اوکسینام می‌برند. این استان با عیلامیان باستان و شوش کم و بیش مرتبط است. نام اهواز، شوش و هویزه منعکس‌کننده ساکنین این منطقه در زمان عیلامیان بوده‌است نام خوزستان در دوران ساسانیان نام استان خوزستان در فارسی میانه (یا همان پهلوی ساسانی) و نیز در پارتی (یعنی همان پهلوی اشکانی) به صورت hūjestān (یعنی هوجِستان) یا hūžestān (یعنی هوژِستان) آمده است. بخشی از متنی پارتی بر روی دستنویس مانوی که از زمان و مکان مرگ مانی می‌گوید و در سدهٔ سوم میلادی (یعنی سیصد سال پیش از اسلام) نوشته شده‌است: pad čafār saxt šahrewar māh, šahrewar rōž, dōšambat, ud ēwandas žamān, andar awestām ī hūžistān, ud šahrestān če bēlābād, kaδ ahrāmād hō pidar rōšn برگردان فارسی: چهار روز گذشته از شهریورماه، روزِ شهریور، روز دوشنبه، ساعت یازده، در استان خوزستان و در شهر بت لاپاط [یعنی همان گندی‌شاپور]، که پدر روشنایی [یعنی مانی] عروج کرد . . . گُندی شاهپور، گُندی شاپور، جُندی شاپور، وندوی شاپور، وندو شاور و به سریانی بت لاپاط یکی از مهم‌ترین شهرهای دوره ساسانی بود که توسط شاهپور یکم ایجاد گردید. جندی شاپور از همان بدو تأسیس به تدریج به صورت یکی از مراکز علمی و پزشکی جهان آن روز درآمد و بنا بگفتهٔ تاریخ‌نویسان شاپور دستور داده بود تعداد زیادی از کتاب‌های طب یونانی را به زبان پهلوی ترجمه و در آنجا نگهداری کنند، خسرو انوشیروان در این شهر بیمارستان بزرگی ساخت و بر توسعهٔ دانشکدهٔ پزشکی آن افزود. در مورد مکان دقیق این شهر اختلاف نظر وجود دارد اما به نظر می‌رسد جندی‌شاپور در محدوده میان شهرهای شوشتر، شوش و دزفول قرار داشته‌است. با توجه به این نکته که شهر مذکور چند نام داشته، می‌توان دریافت که پیش از تجدید بنا در روزگار شاپور وجود داشته و ناحیه‌ای مسکونی به‌شمار می‌رفته‌است. معروف است که وی پس از غلبه بر والرین و ویران ساختن انتاکیه اسیران رومی را در این محل اسکان داد و نام آن را وه اندیوک شاپور به معنی به از انتاکیه شاپور نامید. «معرفت یونانی در امپراتوری ساسانی به ویژه به واسطه مسیحیان یونانی و سوری اشاعه یافته بود که حضور آن‌ها در وه اندیوگ شاپور (گندی‌شاپور) مسلم است.» مانی پیامبر ایرانی در همین شهر بدار آویخته شد و پیکر او را بر دروازه آویختند و از آن به بعد آن دروازه تا ادوار اسلامی بنام دروازهٔ مانی نامیده می‌شده‌است. دیگر از رویدادهای مهم تاریخی در این شهر قیام انوشکزاد فرزند خسرو انوشیروان را بر ضد پدر می‌توان نام برد. انوشکزاد که در دامان مادری مسیحی پرورش یافته بود با تکیه به نیروی مسیحیان و گروهی از سپاهیان و بازرگانان قیام پردامنه‌ای را آغاز کرد اما سرانجام مغلوب شد و قیام بشدت سرکوب گردید. در این شهر ضرابخانهٔ بزرگی قرار داشت و اکثر سکه‌های یزدگرد سوم در این شهر و ناحیهٔ سیستان ضرب گردیده‌اند. ناحیهٔ خوزستان در ادوار مختف تاریخی به نام‌های گوناگونی خوانده شده‌است. کهن ترین نام برای این سرزمین هَتَمتی است. همچنین آنجا را اَنشان سوسونکا(کشور انشان و شوش) می‌گفتند. در حدود ۶۴۰ پیش از میلاد که چیش‌پیش دوم، جد داریوش اول هخامنشی، به انشان هجوم آورد و انرا تصرف کرد، نام این منطقه به اَنزان بدل شد. در این هنگام، بابلی‌ها و آشوری‌ها این ناحیه را که شامل شوش (پایتخت) و نواحی انشان و خووَج بود، عیلام می‌خواندند. در کتیبهٔ بهستان در تخت جمشید نیز داریوش بزرگ در ذکر سرزمین‌های تحت فرمان خود، از این سرزمین با نان اووَج یاد کرده‌است، که برخی پژوهشگران آن را به معنای سرزمین عیلام دانسته‌اند. در منابع یونانی خوز و خوزین اوکس/اوکسی و کیسیا نام دارد. خوزستان و شهرهای کهن آن مانند شوش، از مناطق متمدن باستان بوده‌اند، البته، علاوه بر ساکنان شهرهای متمدن، اقوام کوهستانی بدوی و نیمه بدوی نیز در این ناحیه به سر می‌بردند. در دورهٔ هخامنشی، خوزستان بخشی از مسیر جادهٔ شاهی را در خود جای می‌داد و اهمیت بسیاری برای شاهان داشت و شهر ثروتمند شوش پایتخت آن بود. پس از هخامنشیان، سلوکیان از ۳۱۲ پیش از میلاد، این سرزمین را مورد هجمه قرار دادند. خوزستان در دورهٔ اشکانیان (حکومت: ۲۲۶–۲۵۰ م)، حکومت مستقل داشت، اما پادشاهان آن هدایایی به شاهان اشکانی می‌دادند و تا زوال این دولت، خوزستان تقریباً به همین شکل، به صورت یکی از دولت‌های دست نشاندهٔ اشکانیان، استقلال داخلی خود را حفظ کردند. چنان‌که حتی استرابو در این دوره، شوش، اوکسی ، الیمائی و پادشاهی میشان را از نواحی مستقل دانسته‌اند. در سال ۲۲۴ میلادی، اردوان پنجم به وسیله اردشیر بابکان حاکم فارس (بعداً اردشیر یکم ساسانی) در نبرد هرمزدگان واقع در استان خوزستان کنونی، شکست خورده و کشته می‌شود. طی این رویداد پادشاهی ۴۷۱ ساله اشکانیان پایان می‌پذیرد. خوزستان از اولین مناطقی بود که در پی جنگ‌های اردوان پنجم و اردشیر اول (حکومت ۲۲۶–۲۴۱ م)، بنیان‌گذار سلسله ساسانی، در اختیار ساسانیان قرار گرفت. در این دوره، این ناحیه به نواحی شوش/سوس، ایران فره شاپور، هرمزد اردشیر، شوشتر/سستر و بیت لاپات یا جندی شاپور تقسیم گردید. در دوره اردشیر اول، ابکساندر سوروس، امپراتور روم، در ۲۳۱ میلادی به خوزستان لشکر کشید، اما شکست خورد. اردشیر در آبادانی خوزستان کوشید و از جمله اقداماتش احداث نهر مسرقان، مرمت و تجدید بنای شوشتر و اهواز و بنای ریو اردشیر (ریشهر) و دزفول بود. شپور اول نیز پس از شکست دادن رومیان در ۲۶۰ م، هفتاد هزار اسیر رومی را، که برخی از آن‌ها معمار و صنعتگر بودند، به خوزستان آورد و با به کار گرفتن آنها، بناهای متعدد از جمله چند پل و شهر احداث کرد. تلاش کاروس، امپراتور روم، در ۲۸۲ میلادی که به دستیابی موقت وی بر قسمتی از خوزستان انجامیده بود، سرانجام موفقیت آمیز نداشت و پس از مرگ وی بر اثر برخورد صاعقه، سربازانش خوزستان را ترک کردند. دهید. ها:چغازنبیل , خوزستان ثبت دیدگاه ایران زمین تاریخ : ۳ - فروردین - ۱۴۰۲ زبان پهلوی، زبان نیاکان ما Sobhan.brahman تاریخ : ۳ - فروردین - ۱۴۰۲ سلام عرض ادب. جا داره یه قدردانی ویژه کنم از این همه ظرافت اطلاعات که درج کردید واقعاً دست مریضاد تشکر میکنم سپاسگزارم عطیه تاریخ : ۴ - فروردین - ۱۴۰۲ یعنی آنزمان اعراب در این منطقه نبودند؟؟؟؟؟ ادریس تاریخ : ۴ - فروردین - ۱۴۰۲ چه مطلب جالبی بود…عالی ناشناس تاریخ : ۵ - فروردین - ۱۴۰۲ اگر نقشه زیگورات شوش درست باشه آرامگاه کورش حخامنشی به سبک اون ساخته شده ناشناس تاریخ : ۵ - فروردین - ۱۴۰۲ کاش زیگورات به شگل اولش ساخته میشد البته ممکنه ی روزی بیاد که همه بنا های تاریخی ایران ساخته بشن بردیا تاریخ : ۵ - فرو

قلمروی مادها تا ساسانیان

مادها مادها، قومی ایرانی از تبار آریایی بودند که پیش از ظهور امپراتوری هخامنشیان بر ایران حکومت می کردند. ماد ها از سال 625 تا 549 قبل از میلاد مسیح، بر ایران حکومت کردند نقشه‌ی قلمروی مادها هخامنشیان yektanet.com امپراتوری هخامنشیان توسط کوروش بزرگ شکل گرفت. این امپراتوری، بزرگ ترین امپراتوری بود که جهان باستان تا آن زمان و حتی سالیان سال بعد از آن به خود دید. نقشه‌ی قلمروی هخامنشیان سلوکیان پس از مرگ اسکندر در راه بازگشت به یونان، فتوحات وی بین فرماندهان و دوستان نزدیکش تقسیم شد. سلوکوس یکی از آن ها بود که خود را حکمران ایران، و حکومتش را سلوکیه نامید. امپراتوری سلوکیان از سال 330 قبل از میلاد تا 180 سال بعد، یعنی سال 150 قبل از میلاد بر ایران حکومت کردند. نقشه‌ی قلمروی سلوکیان اشکانیان اشکانیان از قوم پارت ها بوده و در شمال ایران زندگی می کردند. مبدا شکل گیری امپراتوری اشکانیان در سال 248 قبل از میلاد بود و پس از نابودی سلوکیان، این اشکانیان بودند که قدرت بزرگ منطقه به حساب می آمدند. نقشه‌ی قلمروی اشکانیان ساسانیان یکی از قدرتمند ترین امپراتوری های ایران، امپراتوری ساسانیان بوده است. در زمان این امپراتوری، ایران در مجاورت قدرت مطرحی چون امپراتوری بیزانس یا همان روم شرقی بود، اما با داشتن قدرت نظامی بسیار بالا، مردم کشور حتی در مرز ها نیز احساس امنیت می کردند. نقشه‌ی قلمروی ساسانیان