فرهنگ عاشورا

 

 

عاشورا در مقايسه با بسيارى از رخدادهاى ديگر، حجم كمى از وقايع را به خود اختصاص داده و آغاز و انجام آن، در برهه اى كوتاه اتفاق افتاده است؛ اما يكى از حوادثى است كه در طول تاريخ خويش، بيشترين توجه رابه خود جلب كرده و علاوه بر نقش گسترده و تاثير عميق اجتماعى - تاريخى خود، به صورت فرهنگى ويژه با ساختارى منحصر به فرد در آمده است. افزون بر ثمرات و رويكردهاى اجتماعى -  انسانى كه همچنان استمرار دارد، فرجام عاشورا، شكل گرفتن فرهنگى نوين با ويژگيهاى خاص خود در ميان جامعه گسترده اى بود كه هويت اسلامى اش، آن را از ديگر تمدنها و فرهنگها جدا مي ساخت. فرجام تاريخى و دستاوردهاى ماندنى عاشورا، در طول دهه ها و سده هاى پس از خود، به جريانى هويت بخشيدكه امروز مي توانيم از آن به عنوان «فرهنگ عاشورا» نام ببريم.

نگاهى گذرا به حجم گزارشها، تحليلها و آثارى كه در طى قرون گذشته و زمان معاصر بازگو كننده زواياى مختلف اين فرهنگ است، گوياى عظمت، جامعيت، عمق و اصالتى است كه عاشورا توانسته است به اين فرهنگ بدهد. بسيارى از مقوله هاى كلان اجتماعى و انسانى، و حجم وسيعى از ريزترين مسايل انسانى را مي توان در اين فرهنگ شاهد بود و ازآن الگو گرفت. آنچه در عاشورا رخ داد از نظر زمينه ها، عناصر و عوامل شكل گيرى و انجام آن، در بسيارى موارد منحصر به فرد است و به همين بيان، فرهنگ شكل گرفته از آن نيز هويتى ويژه دارد. اما حوزه تاثير بخشى و حركت آفرينى آن، بسى گسترده و مستمر است. و اين حقيقتى است كه درارزيابى عاشورا تا اينك، بيشترين توجه را به خود اختصاص داده است.

تا كنون فرهنگ عاشورا از زواياى بسيارى مورد ارزيابى و كنكاش صاحبان انديشه و تحقيق قرار گرفته است كه بسى قابل تاسى و تقدير است.طبعا عاشورا نيز مانند بسيارى مسايل و جريانات تاريخى -  اجتماعى ديگر نتوانسته و نمي تواند به گونه اى هماهنگ و در يك راستا مورد داورى قرارگيرد. اين واقعيت، افزون بر محدوديتهاى اسناد تاريخى كه به گونه اي معمول، بسيارى زوايا را در ابهام و ترديد باقى مي گذارد، ناشى از تفاوتهاي بسيار و گسترده اى است كه در ديدگاههاى تحليل گران وجود دارد.تفاوتهايى كه گاه بسيار عميق و در حوزه مسايلى بس اساسى و مهم است.بخش وسيعى از اين تحليلها و ارزيابيها، حاصل اصول و پيش فرضهاي قطعيت يافته اى است كه ملاكهايى متقن در ارزيابى عاشورا تلقى شده اند. واين است كه با وجود مواد و منابعى يكسان در برابر ارباب تحقيق و نظر،شاهد قضاوتهايى بس متفاوت و حتى متناقض مي باشيم. بخشى ازپراكندگى موجود در آراء و تحليلهايى كه در باره عاشورا صورت گرفته،ناشى از قوت و ضعف اشراف بر منابع و مستندات است، اما بسيارى نيز معلول ديدگاههاى پراكنده ولى جزمى تحليل گران، حتى در اصولى ترين مسايل است كه زيربناى ارزيابى و تحليل آنان را متفاوت مي سازد.

براى مثال اگر عاشورا را به عنوان حركتى ناخواسته و انفعالى تلقي نموديم، طبعا تحليلى كه بر اجزاء و در مجموع، بر كل آن مي گذاريم،به گونه اى بسيار متفاوت با اين ديدگاه خواهد بود كه اين حركت، حركتى خود خواسته و برخاسته از موضعى هجومى و در تمام مراحل كاملا انتخابى بوده است. چنان كه اگر با اين تلقى به ارزيابى آن پرداختيم كه نه تنها رهبرى اين قيام بلكه حتى هيچ يك از انبياء و ائمه(ع) نيز در صدد برپايى حكومت و تشكيلات سياسى براى اداره مردم نبوده اند و به اين تلقي معتقد شديم، نتيجه اى كه در بررسى قيام عاشورا به دست خواهيم داد،بسيار متفاوت بلكه متضاد با تحليلى است كه حركت سيدالشهدا(ع) را جهت برپايى حكومت عدل مي داند.

طبعا در انگيزه ها و علل غايى تحليل و بازگويى فرهنگ عاشورا نيز مي توانيم شاهد اين پراكندگى باشيم. و اين خود سخت در نقشى كه عاشورا در جامعه ايفا مي كند، دخالت دارد.

در واقع، نقش آفرينى عاشورا منوط به نوع انگيزه هايى است كه تحليل ما را سامان مي بخشد و شكل مي دهد، چرا كه انگيزه تحليل ما، به نوع برداشت ما از دستاوردهايى كه از اين فرهنگ انتظار داريم، شكل مي دهد.همان گونه كه چگونگى تحليل و ارزيابى ما از آن، تفسير ما از يك جرياني كه مي تواند به عنوان يك «الگو» و «اسوه» معرفى گردد را تحت تاثير مي گيرد.

از عاشورا و فرهنگ برخاسته از آن، تا كنون، در بسيارى زوايا به گونه اى مستقل، ارزيابى و تحليل صورت گرفته است، ولى آن چه در اين فرصت مي تواند به عنوان يك موضوع مفيد و قابل پى گيرى مورد توجه قرار گيرد و در قالب يك بحث مستقل عمومى تا كنون مورد عنايت لازم قرار نگرفته است، طرح قيام عاشورا و موضع سيدالشهدا(ع) در فقه، به عنوان يك مستند فقهى مي باشد. پرداختن به تحليلى فقهى در باره موضع قاطع آن حضرت(ع) و ديدگاههاى آن دسته از فقيهان كه در مباحث اجتهادى خويش به اين مهم پرداخته اند، مي تواند براى بسيارى از علاقه مندان به مباحث اجتماعى، فقهى تازگى داشته و راهگشا باشد.

اينكه در فقه از چه زاويه اى به حركت امام(ع) نگريسته شده و فقه درچه قالبى مي تواند به ارزيابى اين حركت بپردازد و فقها در تحليل خود،كدام چارچوب را پذيرفته و بر اساس آن به ارزيابى نشسته اند، مي تواند به راحتى نوع نگرش آنان به اين حركت تاريخى را نشان دهد. سنجش اين گفته ها با آنچه فقيه فرزانه، حضرت امام خمينى(قده) به عنوان ديدگاه روشن اجتهادى و فقهى خويش در اين خصوص، ارائه كرده است، گوياى سطح بينشها و تفاوت در ملاكهاى ارزيابى فقهى عاشورا است. چنان كه ملاك متقنى براى ارزيابى و سنجش تحليل برخى كسان ديگر است كه بيشتر و يا اساسا با صبغه اى تاريخى -  اجتماعى به بررسى و كنكاش در اين باره پرداخته اند و نه يك بررسى فقهى. برخى از اينان گاه گرفتار اشتباهاتى فاحش شده اند كه از نگاه اهل نظر بلكه حتى عموم جامعه پنهان نمانده است.

به هر روى، همان گونه كه اشاره شد ارزيابى «عاشورا در فقه» را فتح بابى مي شماريم كه تلاش بس بيشترى را در جهت ارزيابى و شرح جوانب مختلف آن مي طلبد و اين بر عهده فرصتهاى ديگر و انديشه هاى پربار است كه به اين مهم بپردازند. ان شاءالله.

 

 پيش ‏درآمد

 

 

از جمله مباحثى كه در بحث جهاد مورد بررسى و كنكاش قرار گرفته است موضوع «آتش بس» و قرار صلح با دشمن و ترك جنگ مي باشد. آنچه در فقه با عنوان «هدنه» و يا «مهادنه» آمده است به همين انگيزه و در همين مقوله مي باشد. تعريفى كه محقق اول، صاحب شرايع، متوفاى 676ه.ق ارائه مي دهد عبارت است از پيمان بر ترك جنگ در مدتى مشخص:

«هى المعاقدة على ترك الحرب مدة معينة‏» (1)

نزديك به همين تعريف را علامه حلى، متوفاى 726ه.ق دارد:

«هى المعاهدة على ترك الحرب مدة من غير عوض» (2)

چنان كه گفته اند، قيد بلاعوض ناظر به عدم اعتبار «عوض» و شرطيت آن در چنين قراردادى است و نه اينكه «عدم عوض» جزء شروط آن باشد.(3)

اينكه معاهده «هدنه» از ديدگاه شرعى چه حكمى دارد و در شرايط مختلف چه وضعيتى پيدا مي كند؛ پرسشى است كه هر يك از فقهاى عظام با عنايت به ادله متعددى كه از كتاب و سنت در اختيار است، به بررسى و پاسخ پرداخته اند. و نيز اينكه اين پيمان، براى چه مدتى مي تواند تنظيم شود و تا چه زمانى محترم شمرده مي شود و جداى از نصوص و ظواهر ادله،عوامل و عناصر ديگرى چون قوت و ضعف مسلمانان، مصلحت سنجى عمومى و غيبت امام معصوم(ع) و نيز شوق شهادت به عنوان واقعيتهاي بيرونى، به چه ميزان دخالت دارد، از جمله محورهاى مورد بحث در كلام فقهاست.

توجه به مجموعه ادله اى كه هر يك به گونه اى و گاه با برداشتهاى متفاوت، مورد تمسك قرار گرفته است، مي تواند نمايى كلى از فضاى بحث را ترسيم كند. بى نياز از اينكه استدلالهاى هر يك از اطراف قضيه را به تفصيل گرد آوريم، اين اجمال مي تواند جايگاه طرح قيام حضرت امام حسين(ع) در فقه را -  توسط جمعى از فقها -  بيشتر روشن كند. چنان كه در تحليل حركت آن بزرگوار، و معرفى آن، به عنوان يك «الگو»، توجه به اينها سخت لازم است. از آياتى كه در اين بحث به آنها استدلال شده و اشاره رفته اينهاست:

1. و ان جنحوا للسلم فاجنح لها.(4)

2. و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة.(5)

3. و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم.(6)

4. يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة.(7)

5. الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم.(8)

6. فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم.(9)

7. فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم.(10)

8. قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطواالجزية عن يد و هم صاغرون.(11)

9. و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ان الله لا يحب الخائنين.(12)

10. فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و الله معكم.(13)

و از جمله مواردى كه به سنت استدلال شده اينهاست:

1. جريان صلح حديبيه؛ (14)

2. مصالحه با اهل نجران بر اساس دو هزار حله؛ (15)

3. مصالحه حضرت امام حسن مجتبى(ع)؛ (16)

4. پيشنهاد پيامبر(ص) به عيينة بن حصين در روز جنگ احزاب، براي جدا شدن خود و قبيله غطفان از صف ابى سفيان، در مقابل دريافت 13خرماى انصار؛ (17)

5. پيشنهاد مشابه از طرف حرث بن عمرو، رئيس غطفان براى دست كشيدن از جنگ و دريافت بخشى از خرماى مدينه و پاسخ پيامبر(ص) به لزوم مشورت با سران انصار؛ (18)

6. موضع گروه اعزامى پيامبر(ص) به سوى قبيله هذيل، براى هدايت و تبليغ و مقاومت تا سر حد شهادت؛ چنان كه تفصيل آن خواهد آمد؛

7. عدم مصالحه حضرت سيدالشهدا(ع) و آمادگى براى شهادت به شرحى كه در بحث آمده است.

 

 امين الاسلام طبرسى، آغازگر طرح  

 

 

در اين پژوهش، گزينش ديدگاه مفسر بنام شيعه و فقيه سعيد، شيخ ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، متوفاى 548ه.ق، به عنوان آغازگر طرح فقهى قيام سيدالشهدا(ع)، هم از آن رو است كه وى فقيه توانايى بوده است؛ چنان كه صاحبان رجال و شرح حال نويسان آورده اند و از كتابهاى وي بويژه تفسير ارزشمند مجمع البيان كه حضرت امام خمينى نيز از آن به نيكي ياد كردند (19) پيداست، و هم از آن رو كه نظريه او به روشنى مي تواند پيشينه ديدگاه علامه حلى باشد كه شرح آن خواهد آمد.

مرحوم طبرسى، در تفسير آيه «و انفقوا فى سبيل الله و لا تلقوابايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين» (20) همانند ديگرمفسرين، احتمالات و وجوهى را مطرح كرده است. اختلاف مفسرين درشرح معنا و مقصود اين آيه، ناشى از وجه ارتباط ميان «امر» به انفاق و «نهي» از افتادن در هلاكت، و چگونگى تفسير افتادن در هلاكت مي باشد.برخى منظور آيه را اين دانسته اند كه شما در راه خدا انفاق كنيد و با ترك انفاق موجب هلاكت خودتان نشويد، چرا كه دشمن بر شما غالب خواهد شد. برخى نيز مفاد آن را اين معنا شمرده اند كه شما بي گدار به دل دشمن نزنيد و در حالى كه قدرت مقابله و دفع دشمن نداريد خود را در معركه نيفكنيد. برخى نيز مقصود آيه را بازداشتن از زياده روى و اسراف در انفاق دانسته اند. يعنى در انفاق بايد ميانه روى كرد تا انسان خود به سختى و هلاكت نيفتد.

آنچه خود مرحوم طبرسى، پس از نقل گفته هاى ديگران، برمي گزيند اين است كه ميان اين معانى مختلف، منافاتى وجود ندارد. از اين رو بهترمي بيند كه آيه را حمل بر همه اين احتمالات و معانى نمايد. آن گاه به نتيجه گيرى فقهى، از جمله «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة‏» مي پردازد و مفاد اين جمله را در سه زمينه مطرح مي كند:

1. هر اقدامى كه احتمال خطر جانى در پى داشته باشد حرام است.

2. امر به معروف را در صورت خوف و احتمال خطر، مي توان ترك كرد؛ چرا كه يكى از مصاديق «افتادن در هلاكت» است.

3. اگر امام در رويارويى با كفار و ياغيان، نسبت به جان خود يا مسلمانان نگرانى داشته باشد جايز است با آنان صلح كند.

طبرسى مي نويسد:

«و في هذه الآية دلالة على تحريم الاقدام على ما يخاف منه علي النفس و على جواز ترك الامر بالمعروف عند الخوف لان فى ذلك القاء النفس الى التهلكة، و فيها دلالة على جواز الصلح مع الكفارو البغاة اذا خاف الامام على نفسه او على المسلمين كما فعله رسول الله(ص) عام الحديبية و فعله اميرالمؤمنين(ع) بصفين و فعله الحسن(ع) مع معاوية من المصالحة لما تشتت امره و خاف على نفسه وشيعته».

مضمون اين سخن اين است:

«در اين آيه، دلالتى است بر حرمت اقدام بر هر آنچه كه از آن خطر جانى مي رود، و بر جواز ترك امر به معروف و نهى از منكر، جايى كه خوف خطر وجود دارد؛ زيرا اين كار، زمينه به هلاكت افكندن خويش است. و نيز در اين آيه دلالتى است بر جواز صلح با كفار و ياغيان، اگر امام نسبت به جان خويش يا مسلمانان خوف داشته باشد. چنان كه رسول خدا(ص) درصلح حديبيه كرد و اميرالمؤمنين(ع) در صفين انجام داد و امام حسن(ع)،وقتى كارش به تشتت انجاميد و بر خويش و شيعيانش ترسيد، با معاويه مصالحه كرد.»

بنابراين، مرحوم طبرسى، مفاد آيه را حرمت هر نوع اقدامى مي شمارد كه ضررى را متوجه جان آدمى كند. از اين رو، براى دفع چنين ضررهايى، مي توان از انجام وظيفه امر به معروف دست كشيد و يا بادشمن، از در صلح در آمد. روشن است آن چه سيدالشهدا(ع) در قيام و شهادت خويش انجام داد، در هر سه نقطه مخالف اين نتيجه گيرى خواهد بود. ازاين رو، اين مفسر بزرگوار، اين اشكال را خود مطرح مي كند و آنگاه در صدد پاسخگويى برمي آيد و دو احتمال را مطرح مي سازد. احتمال دوم ايشان همان است كه بعدها در كلام مرحوم محقق ثانى نيز آمده است و در ادامه به آن خواهيم پرداخت؛ اما پاسخ نخست ايشان، پاسخى سؤال انگيز و ازنقطه نظر كلامى، براى آنان كه معتقدند امام(ع) از آغاز، به خوبى به جزئيات سرنوشت حركت خويش آگاه بوده است، غير قابل پذيرش مي باشد. و روشن است كه اين اعتقادى است غالب و اكثريت قاطع صاحب نظران شيعه بر اين باورند و علاوه بر آنچه در مباحث كلامى مطرح است، متون موجود تاريخى نيز گواه بر اين حقيقت است كه امام(ع) آگاه به سرنوشت خود و اصحابش بوده است. البته ظاهر سخن بزرگانى چون شيخ مفيد، متوفاى 413 ه.ق و سيدمرتضى، متوفاى 436 ه.ق، و شيخ طوسى،متوفاى 460 ه.ق، گفته مرحوم طبرسى را همراهى مي كند و اينك ازمحدوده اين بحث بيرون است (21) و به هر حال، پيشينه سخن طبرسى را بايد همان مباحث و ديدگاههايى دانست كه در برخى از آثار كلامى آن بزرگان وجود دارد (22)

متن اشكال و پاسخ يادشده كه مرحوم طبرسى به دنبال عبارت پيشين آورده، چنين است:

«فان عورضنا بان الحسين(ع) قاتل وحده، فالجواب ان فعله يحتمل وجهين: احدهما انه ظن انهم لا يقتلونه لمكانه من رسول الله(ص)، والاخر انه غلب على ظنه انه لو ترك قتالهم قتله الملعون ابن زيادصبرا كما فعل بابن عمه، فكان القتل مع عز النفس و الجهاد اهون عليه» (23)

مضمون اين اشكال و جواب اين است كه اگر كسى به دلالتهايى كه ما از آيه شريفه بر شمرديم خرده گيرد كه پس چگونه است كه حسين(ع) به تنهايى جنگيد و اين معارض گفته شماست؟ پاسخ اين است كه دو احتمال در باره كار حضرت(ع) مي رود: يكى اينكه حضرت(ع) گمان مي كرد آنها او را به خاطر جايگاهى كه پيش رسول خدا(ص) داشته است نمي كشند، و ديگراينكه گمان برد كه اگر حتى او جنگ با آنان را رها كند، باز ابن زياد ملعون او را اسير كرده و با آن وضع خواهد كشت. همان گونه كه با پسرعمويش،مسلم بن عقيل رفتار كرد. اين بود كه كشته شدن با عزت نفس و جهاد، بر او راحت تر بود.

احتمال دوم در پاسخ طبرسى همان است كه حدود يك قرن پيش از آن، مرحوم سيدمرتضى آورده است:

«فلما راى(ع) اقدام القوم و ان الدين منبوذ وراء ظهورهم و علم انه ان دخل تحت حكم ابن زياد تعجل الذل و العار، و آل امره من بعد الى القتل، التجا الى المحاربة و المدافعة لنفسه، و كان بين احدى الحسنيين: اما الظفر به او الشهادة و الميتة الكريمة‏» (24)

«وقتى حضرت (ع)، رفتار آن مردم را ديد و ملاحظه كرد كه دين را پشت سرشان انداخته اند و دانست اگر زير سلطه ابن زياد قرار گيرد به سرعت گرفتار خوارى و ننگ خواهد شد و در پايان نيز كارش به كشته شدن خواهد انجاميد، به جنگيدن و دفاع از خويش پناه آورد و سرانجامش نيز يكى از دو خوشبختى بود: يا پيروزى، و يا شهادت و مرگ كريمانه.».

اما احتمال نخست، چنان كه اشاره شد هر چند سخن كسانى چون شيخ مفيد و سيدمرتضى، آن را همراهى مي كند اما موضوعى نيست كه بتوان آن را به آسانى پذيرفت و نوع كسانى كه در اين زمينه به بحث پرداخته اند آن را مخالف ادله و شواهدى مي دانند كه به گونه اي اطمينان آور، اين احتمال را مردود مي داند. البته مرحوم طبرسى، در دوجاى ديگر تفسير خويش به گونه اى كلى تر به موضوع علم امامان(ع) پرداخته است كه پرداختن به آنها از حوصله اين بحث بيرون است (25) دراينجا از ميان ادله و شواهد يادشده به ذكر دو نمونه بسنده مي شود و درادامه، در بخش «فقه عاشورايى امام خميني» ادله و شواهد ديگرى راخواهيم آورد.

نخست نامه اى از امام حسين(ع) است كه حضرت صادق(ع) آن را نقل فرموده است. توضيح اينكه: ايوب بن نوح (كه از شخصيتهاى برجسته شيعه و از وكلاى امام كاظم(ع) و امام رضا(ع) بوده است) از صفوان بن يحيى (كه خود از بزرگان و فقهاى شيعه و وكيل حضرت رضا(ع) و حضرت جواد(ع)بوده و پيش امام هشتم(ع) از جايگاه والايى برخوردار بوده است و روايات او در نظر بسيارى از فقها حتى بدون توجه به اعتبار راويانى كه در سند روايت او قرار گرفته اند مورد قبول است) و او از مروان بن اسماعيل، و او ازحمزة بن حمران نقل مي كند كه در محضر امام صادق(ع)، در باره قيام امام حسين(ع) و عدم همراهى محمد بن حنفيه سخن گفتيم. امام صادق(ع) فرمود:

«يا حمزة، انى ساخبرك بحديث لاتسال عنه بعد مجلسك هذا. ان الحسين(ع) لما فصل متوجها، دعا بقرطاس و كتب:

«بسم الله الرحمن الرحيم. من الحسين بن على بن ابي طالب الى بنى هاشم، اما بعد، فان من لحق بى منكم استشهد، و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح و السلام» (26)

«اى حمزه! من تو را از حديثى آگاه خواهم كرد كه بعد از اين جلسه، ديگراز آن پرسش نكنى. حسين(ع) وقتى عازم حركت شد، كاغذى خواست و در آن نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن على بن ابي طالب به بني هاشم، اما بعد، هر كس از شماها به من ملحق شود به شهادت مي رسد، و هر كس بازماند به جايگاه فتح و پيروزى نخواهد رسيد. والسلام.».

مورد ديگر، سخنى از امام باقر(ع) است كه مرحوم كلينى آن را با سندى صحيح در دو جاى كتاب كافى آورده است. حمران بن اعين شيبانى كه شخصيتى بزرگ در ميان اصحاب ائمه(ع) به شمار مي رود و در تعبيرى، از او به عنوان يكى از حواريين امام باقر(ع) و امام صادق(ع) ياد شده است، درجلسه اى كه جمعى از اصحاب امام باقر(ع)، حضور داشتند و حضرت(ع) درباره مقامات علمى ائمه(ع) و انتقاد از كسانى كه ادعاى «ولايت» دارند ولي معرفت كافى به جايگاه والاى علمى ائمه(ع) ندارند جملاتى فرمود، به حضرت(ع) عرض كرد:

«جعلت فداك، ارايت ما كان من امر قيام على بن ابي طالب و الحسن و الحسين عليهم السلام و خروجهم و قيامهم بدين الله عزذكره، و ما اصيبوا من قتل الطواغيت اياهم و الظفر بهم حتى قتلواو غلبوا؟».

مفاد پرسش حمران، بعد از آنكه سخن حضرت(ع) را در باره شخصيت علمى ائمه(ع) و آگاهى آنان از اخبار آسمانها و زمين و همه نيازهاى دينى شنيد اين بود كه شما در باره قيام اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و وظيفه الهى كه به انجام رساندند ولى از ناحيه طاغوتيان به قتل رسيده و مغلوب آنان گشتند چه مي فرماييد و علت آن چه بود؟

امام باقر(ع) فرمود:

«يا حمران! ان الله تبارك و تعالى قد كان قدر ذلك عليهم و قضاه و امضاه و حتمه على سبيل الاختيار (الاختبار خ ل) ثم اجراه،فبتقدم علم اليهم من رسول الله(ص) قام على و الحسن و الحسين عليهم السلام، و بعلم صمت من صمت منا» (27)

«اى حمران! خداى تبارك و تعالى، آن را بر آنان مقدر ساخته و به شكل اختيارى، حتمى ساخته بود و بعد، آن را جارى ساخت، بنابراين، با آگاهى قبلى از ناحيه رسول خدا(ص) بود كه على و حسن و حسين، عليهم السلام قيام كردند و هر كس از ما نيز سكوت مي كند با همين آگاهى است.»

آنگاه حضرت(ع) در ادامه براى حمران توضيح دادند كه اگر آنان تغييراين وضعيت و نابودى آن ستمكاران را از درگاه خداوند مسالت مي كردندخداوند اجابت مي كرد و در كمترين فرصت، آن طاغوتها را از ميان مي برد.و اگر آن امامان دچار چنين گرفتاريهايى شدند به خاطر دستيابى به جايگاه و كرامتى الهى بود كه خواست خداوند بود بدان دست يابند.

نتيجه اينكه، مرحوم طبرسى، صاحب تفسير ارزشمند مجمع البيان،هر چند در برداشتهاى فقهى خود از آيه «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة‏»،متعرض بعد فقهى حركت شهادت طلبانه سيدالشهدا(ع) شده است اما از آنجاكه آن را بر خلاف مفاد ادله ديگر، از جمله همين آيه شريفه يافته و در واقع، ظاهر ابتدايى اقدام حضرت(ع) را از مصاديق به هلاكت افكندن خويش دانسته، چاره اى جز توجيه آن نديده و به يكى از دو صورتى كه گذشت تحليل كرده است تا تعارضى با ديگر ادله نداشته باشد.

از اين رو، اقدام حضرت سيدالشهدا(ع) در ايستادگى تا شهادت، اگر ازنظر مرحوم طبرسى در فقه قابل طرح و استدلال باشد، حداكثر همان نتيجه اى است كه مى توان از طرح احتمال دوم به دست داد، و آن اينكه، در دوران امر، ميان ذلت و ننگ و سرانجام كشته شدن در چنگ دشمن از يك سو، و از سوى ديگر، ايستادگى و كشته شدن كريمانه و همراه با عزت نفس و جهاد، ترجيح با صورت دوم است، چنان كه سيدالشهدا(ع) آن را برگزيد.

آنچه بعدها علامه حلى در تحليل اقدام سيدالشهدا(ع) مطرح ساخت چنان كه در آغاز اشاره شد، مي تواند پاسخى به مرحوم امين الاسلام طبرسى و تصحيح نظريه وى باشد. شرح گفته علامه حلى را در بخش بعدي خواهيم آورد